لهها در پیش رویم یک به یک دیوار شد
زیر هر سقفی که رفتم بر سرم آوار شد
خرق عادت کردم اما برعلیه خویشتن
تا به گرد گردنم پیچد عصایم مار شد
اژدهای خفتهای بود آن زمین استوار
زیر پایم ناگه از خواب قرون بیدار شد
مرغ دستآموز خوشخوان کرکسی شد لاشهخوار
وآن غزال خانگی برگشت و گرگی هار شد
گل فراموشی و هر گلبانگ خاموشی گرفت
بس که در گلشن شبیخون خزان تکرار شد
تا بیاویزند از اینان آرزوهای مرا
جا به جا در باغ ویران هر درختی دار شد
زندگی با تو چه کرد ای عاشق شاعر! مگر
کآن دل پرآرزو از آرزو بیزار شد
بسته خواهد ماند این در همچنان تا جاودان
گرچه بر وی کوبههای مشتمان رگبار شد
زَهرۀ سقراط با ما نیست رویاروی مرگ
ورنه جام روزگار از شوکران سرشار شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر