۱۴۰۳ بهمن ۹, سه‌شنبه

شعر ادمی دیگر

 


آسمانی خالی از سیاره و اختر شدم
مثل یک ده کوره بی مهمان و گردشگر شدم

من چهل سالی شده آبستن هیچم فقط
معنی و تفسیر نص آیه ابتر شدم

تخت جمشیدم که دارم میزنم آتش به خود
شاید اصلن وارث ژن های اسکندر شدم

آنقَدر در غار تنهایی نشستم با خودم
تا رسالت را به من دادند و پیغمبر شدم

طبق قانون، یخ نباید عاشق آتش شود
پس چرا درگیر عشق بی پدر مادر شدم؟!

با موزیک وچای و قهوه؟ سینما یا شعر خوب؟
امتحان کردم تمامش را ولی بدتر شدم 

بی خودی دنبال آن دیوانه ی سابق نگرد!
من عوض کردم خودم را، آدمی دیگر شدم


#علی_قهرمانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

شعر تنها صداست که می ماند

  «خواهی نباشم و خواهم بود دور از دیار نخواهم شد تا «گود» هست، میان‌دارم اهل کنار، نخواهم شد یک دشت شعر و سخن دارم حال از هوای وطن دارم چابک...