طشت رسوايي اين بوم ز بام افتاده است
آتش کينه برافروز، که در خانهی ما
هر دغل پيشه در انديشهی خام افتاده است
ريشهی خصم برافکن که زبون گشت و ضعيف
جان اين گرگ برآور، که به دام افتاده است
يوسف ملک به زندان بلا مانده اسير
بر رخ مهر، سيه پردهی شام افتاده است
سر بيگانه پرستان به کمند است بيا
تا ببيني که به دام تو کدام افتاده است
اي نگهبان وطن نوبت جان بازي توست
سر فدا ساز، که هنگام سرافرازي توست
#رهی_معیری