تا چند باید کارها را، دیدن به دست ِ نابکاران؟
همّت کنید ای کاردانان! دستی برون آرید، یاران!بازیچه شد آزادی ما، آوازهی ما رفت بر باد
از نکبت ِ نعلینپوشان، از شومی عمّامهداران
آن روضهخوانانی که بودند، درماندهی نان ِ شب ِ خود
امروز چیزی کم ندارند، در ثروت از دولتمداران
ما را به صبر ِ انقلابی، کردند اوّل رهنمونی
صبری که خواهد کرد آخر، خون در دل ِ امّیدواران
از شیخ و ملّا بار ِ دیگر، شد زنده رسم ِ بردهداری
ما خلق ِ ایران بردگانیم، واین خیل ِ حاکم ؛ بردهداران
با قاضیان دشمن ِ حق ، احکامشان صد من به یک غاز
از قیدِ تن آزاد گشتند، زندانیان ما؛ هزاران
دیدند شب آن پُردلان را، کز بندها جَستند بیرون
دادند پشتِ خود به دیوار، آماده بهر ِ تیرباران
گودالها کندند کم عمق، امّا دراز و بی سر و بُن
آماده شد در دوردستان، آرامگاهِ بیمزاران
در گورهای دستهجمعی، بسیار مقتولان به خاکاند
در عین بی نام و نشانی، مشهور و صاحبْاعتباران
داغ ِ جوانان دیدگان را، هر جمعه بینی جمع آنجا
این گُل-زمین در چشم ِ آنان، دارد شکوهِ لالهزاران
آن تکّه خاک ِ بی نشان را، خواندهست دشمن ؛ لعنتآباد
گویم که قصری در بهشت است، با نازنینان، گلعذاران
با نام ِ مذهب دختران را، گادند و بیرحمانه کشتند
فتوی به دست آورده بودند، از آیتالله پاسداران
گفتند خون هم میگرفتند، زآنکس که باید کشته میشد
مسکین اسیران چارپایند، واین خیل ِ نامَردان ؛ سواران
انواع و اقسام ِ شکنجه –خواهی بگو تعزیر آن را–
میریخت از دیوار و از در، بر فرق ِ زندانی چو باران
دور ِ توحّش را نمایش، با قطع ِ پا و دست دادند
عصر ِ حجر را زنده کردند، با سنگ و خشتِ سنگساران
ای مغزهاتان پارهای گچ! وی قلبهاتان تکّهای سنگ!
یارب شود دستانتان خشک، در سنگسار و سنگباران
بر جنگ نفرین میفرستم، جنگی که در آخر ازآن شد
زیر ِ زمین از کشتگان پُر، روی زمین از داغداران
پیری که جام ِ زهر را خورد، شش سال اگر طولش نمیداد
میماند صدها شهْر آباد، ویران نمیشد کشتزاران
کو جنگ تا پیروزی ِ ما، با صد شعار ِ مفت ازایندست؟!
کو تا به قدس و آن طرفتر، سیل ِ سپاهی رهسپاران؟!!
رو را تماشا کن که خود را، در جنگْ، فاتح میشمارند
حقّا که این دیوانگان را، نتوان شمرد از هوشیاران
زندانی بسیار داریم، در بند، با جُرم ِ سیاسی
هر روز خوابی تازه بینند، از بهر ِ این ناسازگاران
امروز اگر مأیوس و ناکام، در ماتم و سوکاند مردم
بیشک رسد از راه فردا، عیدِ بزرگِ کامگاران
فصل ِ زمستان چون شود طی، لبریز ِ شور و مست از شوق
بلبل نواها میکند ساز، رنگینتر از گل در بهاران
ای بانگِ آزادی که ماندی، در زیر لب، یک عمر، پنهان
زیباتر از هر نغمه بنشین، در گوش ِ جان ِ دوستداران
#محمد_قهرمان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر