در کوچههایی
که آیههابر دیوارها نقش بستهاند
با رنگ خون،
خدا
نامیست که
از دهان مأموران
میچکد
نه از لبان مادر.
دین،
در اینجا
نردبانیست
که از شانهٔ مردم
تا بامِ قصر بالا رفته است.
و آنکه بر بام ایستاده
نه پیامآور است
نه قدیس،
بلکه
بانکدارِ گرسنگیهاست.
لباس ایمان
دیگر
دکمههای امنیت دارد،
آستینش را
برای شلاق بالا زدهاند
و بر دوشش
نشان افتخارِ سانسور میدرخشد.
اینجا،
نماز
تنها وقتی مقبول است
که سر در رکوع
همجهت با دوربین باشد.
اینجا،
صدا
اگر از حنجرهی آزاد برآید،
کفر است.
ولی فریاد
از منارهی زر
آیه میشود.
---
خداوندا،
تو را از کدام زندان
آزاد کنیم؟
از حصارِ حوزه؟
یا از تیترهای کیهان؟
تو را کدام جمعه
بازخواهند آورد،
اگر هر جمعه
به نامت گلوله شلیک میشود؟
---
در این شب تار
دین را
از زبان کودکی شنیدم
که میگفت:
«خدا یعنی وقتی بابام از زندان برگرده.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر